گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

مدرسه

یه چند سالی بود تو مدرسه کار میکردم... یه دبیرستان پسرانه...


واقعا خوب بود، سر کله زدن با بچه ها، سر کلاس رفتن، مشاوره دادن، فوتبال، اردو های یه روزه و چند روزه ... اردو علمی عید (که هنوز هم میرم و واقعا عالیه...) و کلی چیز دیگه...


اما یه چنتا بدی هم داشت...


1. اینکه: میدونی بعضی از دانش آموزا میتونن بخونن، ولی نمیخوان که بخونن... و متاسفانه هر چی هم سعی میکنی باز هم فرقی نمیکنه... و اگه خیلی واست مهم باشه و کاری از دستت بر نیاد، احتمالا یه کم حرص میخوری ...


2. اینکه: با این که دبیرستانه،ولی یه کارایی میکنن که تو افسوس میخوری... یه چیزایی میگن که تو نگران میشی... یه چیزایی میبینی که باورش برات سخته...


همینه که منو عذاب میده... وقتی دوم دبیرستانه ولی CD بینشون رد و بدل میشه...


وقتی اوله ولی بلوتوس هاشون همیشه روشنه...


وقتی سومه ...


درسته که این چیزا طبیعی شده و احتمالا من هم عادت کردم ولی وقتی کاری از دستت بر نیاد یا حرفات بی ثمر باشه، اونوقت حضورت فقط باعث حرص و افسوس خوردن و عذاب کشیدنه خودته.


البته اینجوری هم نیست که بیخیال بشیم، ولی باز هم به نتایج دلخواهمون نمیرسیم...


شاید یکی از دلایلی که حضورم تو مدرسه کمتر شده همینه...


از اونور هم وقتی چهار تا دانش آموز باهال، خوب، عالی و ... باشه، یه جورایی همه چی واست خوبه...

اصلا همین که بدونی احتمالا داره با حرفای تو و حتی با حضورت، یه تغییری تو چند نفر ایجاد بشه کلی انگیزه ی آدمو زیاد میکنه


فعلا هم دارم دنبال یه شیوه ای ، روشی، چیزی میگردم که شاید بشه اثر بیشتری رو دانش آموزا گذاشت... 

چون اصلا شیوه فعلی مدرسه خوب نیست... به نظر من شیوه ی الان مدرسه اثرش برعکس هم هست... ولی کو گوش شنوا ؟!


یا حضرت فاطمه

مهدی جان، موکول میکنم سخنم را به روز بعد... امروز حال مادرتان رو به راه نیست.


..:: اللهم عجل لولیک الفرج ::..

12 فروردین

روزم مبارک


(با کمی تاخیر )

:-B

قدیم مَدیما، هر وقت یه کاغذ و خودکار پیدا میکردم یه شاهکار تاریخی به جا میزاشتم، البته الان هم اینکارو میکنم ولی الان سبکم عوض شده :دی


معمولا تصاویری که میشکشیدم یه جور امضا بودن، یعنی همه میدونستم این نقاشیا واسه کیه، فقط 3، 4 تا طرح بیشتر نبود... ولی همینا رو به هزار حالت میکشیدم...


یه جورایی نمیتونستم بیخیال کشیدن اونها بشم، احساس خوبی بهم میدادن و میدن،


این عکس هم از سری های چند سال پیشمه که لا به لای گذشتم پیداش کردم... 





اگه نظر منو بخواین  احتمال میدم که هر کسی یه وابستگیه کشیدنی داره :دی ، یه طرحی که همیشه و تو همه حال بتونه به تصویر بکشتش؟!


نکته ی مهم تر اینه که قطعا نقاشی های منحصر به فردی که میکشیم، به خودمون، درونمون و علایقمون مربوط میشه... اینجوری نیست؟!؟!؟!؟؟؟

پایان هشتادی ها

سال نو مبارک...

امیدوارم سال خوبی داشته باشید،
امیدوارم بهترین اتفاقاتون رو تجربه کنید،
امیدوارم سال 90 واستون خاطره بشه...



خوشحالم که مثل سال پیش بین دوستای خوبم هستم و ناراحتم از اینکه از بعضیاشون بیخبرم...

دیگه حرف خاصی ندارم جز اینکه دوستون دارم و امیدوارم همیشه و همه جا موفق و پیروز باشید و اینکه امیدوارم تو این سال جدید دوستی هامون محکم تر بشه...